چهارشنبه ۲۳ اسفندماه ۱۳۹۶

باید خدمتتون عرض کنم که وضعیت مترو برای رسیدن به فرودگاه امام به نظرم فاجعه است.

از دیروز برای اینکه به ترافیک عصر چهارشنبه نخورم و از حمل و نقل عمومی هم استفاده کرده باشم، تصمیم گرفتم از ایستگاه دکتر شریعتی با مترو برم تا فرودگاه بین‌الملل. تجربه‌اش رو براتون می‌نویسم چون اگر کسی بخواد همین راه رو بره و در اینترنت سرچ کنه چیزی گیرش نمیاد!

از دیروز در سایت مترو به دنبال ساعت حرکت قطارها بودم که کلا برداشت من از نتایجی که نشونم می‌داد این بود که جداکثر تا ساعت ۱۲ ظهر میشه با مترو رفت به مقصد فرودگاه، در نتیجه بعد از استعلام از اطلاعات فرودگاه امام، متوجه شدم که یک قطار از نمایشگاه آفتاب هر ۴۰ دقیقه به فرودگاه میرسه! پس قاعدتا هر ۴۰ دقیقه هم از نمایشگاه حرکت می‌کنه، جناب مسئول اطلاعات فرودگاه فرمودن شاید هم هر یک ساعت! ریسک نکنید!

یک مرحله راحت‌تر شد، کافی بود در سایت مترو بیینم برای رسیدن سر ساعت چه قطاری رو در ایستگاه دکتر شریعتی سوار شم! اطلاعات سایت هم میگفت ۱ ساعت بین این دو ایستگاه فاصله است، پس راس ساعت ۱۴:۰۴ سوار قطار در ایستگاه دکتر شریعتی شدم، تا اینجا پیش خودم فکر کردم که یک توریست بدون دانستن زبان فارسی می‌تونه از مترو استفاده کنه بزای رسیدن به شهر و با برعکس، مثل اکثر کشورهای توریست‌پذیر، تا جاییکه در ایستگاه شهرری، بلندگو اعلام کرد که «مسافرین عزیز، ایستگاه آخر می‌باشد، لطفا قطار را ترک فرمایید!» چاره دیگه‌ای نبود ولی دو تا ایستگاه تا ایستگاه شاهد که می‌شد خط رو عوض کرد، مونده بود.

از عکس‌العمل سایرین که به جای خروج به سمت صندلی‌های انتظار رفتن، فهمیدم که احتمالا قطار بعدی که بیاد مسیر رو تا ایستگاه کهریزک ادامه میده؛ منتظر نشستم و ده دقیقه بعد قطار بعدی رو با خوشحالی سوار شدم و در ایستگاه شاهد برای تعویض خط پیاده شدم!

اگر روزی تصمیم گرفتین با مترو برید فرودگاه، در جریان باشید که تعویض خط در این ایستگاه (شاهد) و بعد از اون معنی نداره، بلکه تعویض قطار هست که باید به هوش خودتون متکی باشید که متوجه موضوع بشید یا مثل من کامل از ایستگاه خارج بشید و بعد از پیدا کردن انتظامات/پلیس/باجه‌فروش بهتون میگن که از متصدی گیت ورودی ساعت قطاری که میاد رو بپرسید و اون رو سوار شید. یا اینکه هر قطاری رسید سوارش بشید (وسط در بایستید) چون نزدیک حرکت ایستگاه نهایی رو اعلام می‌کنه!

ساعت ۱۵:۱۵ بالاخره سوار خط ۸ مترو شدم به مقصد فرودگاه و با حرکت قطار چند نفر از مسافرینی که تو‌ واگن بودند از خواب پریدند و متوجه شدند که باید پیاده می‌شدند در ایستگاه شاهد و‌ منتظر قطار بعد می‌موندن، چون می‌خواستن به سمت کهریزک ادامه مسیر بدن.

در ایستگاه بعدی که شهر آفتاب بود، اوضاع کمی بهتر شد چون یک نفر مسئول حراست وارد قطار شد و اعلام کرد که اگر مسافر فرودگاه هستید، سکوی روبرو سوار شید! البته که قطاری که سوارش شدم و ساعت ۱۵:۴۵ حرکت کرد، در تابلوش نوشته بود ایستگاه بعدی: حرم امام خمینی ولی خب ساعت ۱۶:۰۴ به فرودگاه رسیدم!

در آخر بگم به نظرم این موارد همه جای دنیا پیش میاد، خود من چند وقت پیش در مترو استانبول دچار همین مشکل تعویض قطار شدم فقط فرقش این بود که اونجا بعد از اعلان ترکی، به انگلیسی هم می‌گفتن که مشکلی برای گردشگرها پیش نیاد! امیدوارم اینجا هم مسئولان مربوطه کمی به فکر هدف این خط ارتباطی مترو باشن و وضعیت راهنمایی چه در سایت و چه در ایستگاه‌ها رو سر و سامون بدن و شما هم اگر مثل من بار همراهتون نیست و عجله هم ندارید، می‌تونید از مترو برای رسیدن به فرودگاه استفاده کنید.

چهارشنبه ١ مهرماه ١٣٩٤

اولين سالي هست كه از اومدن اول مهر واقعا خوشحالم! اونم بخاطر تموم شدن خدمت سربازي! يعني ١٥ ماه عمر تلف كردم، اميدوارم عادت نكرده باشم به اين اوضاع!

راستش تو اين مدت اتفاقاي زيادي تو زندگيم افتاد و از تنبلي وقت نكردم اينجا بنويسم! يكي از پست هاي مهم مربوط به سه شنبه ١٢ خردادماه ٩٤ مصادف با ٢ ژوئن ٢٠١٥ و بعديش چهارشنبه ٢٠ خردادماه ٩٤  (١٠ ژوئن) كه به ترتيب تاريخ عقد و مراسم نامزديمون با ش. بود… حالا اگر يك وقتي نوشتمشون، اين پست رو اديت ميكنم!؛) 

پ.ن.:

با اپليكيشن موبايل عكسي رو ضميمه اين پست كردم كه در سايت نميبينمش ولي مربوط به جاده پرندك هست كه هفت ماه اونجا خدمت كردم قبل از اومدن به تهران و ماجراهاي خدمت در اقصي نقاط تهران!

يكشنبه ٣١ شهريورماه ١٣٩٢

بالاخره يكي از بزرگترين مشغوليتهاي ذهني برطرف شد…ديروز از پايان نامه كارشناسي ارشدم دفاع كردم و دومين نمره كامل دانشگاهيم رو گرفتم!!!؛)…اوليش رو مرحوم ميرحسيني تو درس رسم فني، ترم اول، بهم ٢٠ داد، خدا بيامرزتش، اواخر تير امسال فوت كرد… دومين نمره كامل هم كه شنبه بعدازظهر، پس از يك جلسهء پرشور (!) و جنجالي (؟) در حضور دوستان و خانواده توسط اساتيد ممتحن و راهنما اهداء شد!!!؛)…
دارم ميرم مسافرت كه كمي از اين خستگي (!) دوران تحصيل كاسته بشه!!!…

پ.ن.:
اول فك مي كردم خيلي حال ميده كه اول مهر دانش آموز يا دانشجو نباشي ديگه، ولي واسه ماها كه عادت كرديم به اون اوضاع، امسال كمي دلگير بود، حتي هوس مدرسه هم كردم!!!…

پنجشنبه ٠١ فروردين ماه ١٣٩٢

آيد بهار و پيرهن بيشه نو شود
نوتر برآورد گل اگر ريشه نو شود
زيباست روي كاكل سبزت كلاه نو
زيباتر آنكه در سرت انديشه نو شود
سال نو مبارك…

پ.ن.:
١. به دلم افتاده امسال سال خوبيه، اميدوارم كه همينطوري باشه براي همه:)…
٢. من كجا شبيه بابك سعيديم؟؟؟…
٣. محمودآباد هستيم و جاي دوستان خاليه…
٤. با اين اوضاع اينترنت كره شمالي-طور، باز شايد به اينجا بيشتر برسم!!!…

چهارشنبه ٢٦ مهرماه ١٣٩١

تو اين ٦ سالي كه دانشجو بودم خيلي از دانشگاه هاي تهران و شهرستان ها رو سر زده بودم به مناسبت هاي مختلف از جمله ديدار دوستان ولي امروز واسه اولين بار به بهانه شركت در همايش سد و تونل رفتم داخل دانشگاه تهران…خودم هم تعجب كردم كه چرا تا حالا اينجا نيومدم، آخه يه سري افراد در دوران دانش آموزي هم ميان اينجا(البته دانشكده فني بالا و بقيه رو رفته بودم)… بايد منتظر دو نفر ديگه از همكارا مي موندم، واسه همين يه چرخي تو محيط زدم، اطراف دانشكده فني، حقوق و هنر!!!…
راستش از بزرگ بودنش خوشم نيومد، يعني من كه عادت دارم وارد دانشگاه ميشم با همه (يعني همه ها، از حراست گرفته تا رييس دانشكده) سلام و عليك كنم، حس كردم خيلي بده كه دانشجوهاي اينجا عادت دارن افراد غريبه ببينن و بي تفاوت رد شن و برن تا برسن به دوستاشون…به قول همكارمون كه اتفاقا فارغ التحصيل همين دانشگاه تهران هم هست، داخل كه مياي با بقيه شهر فرقي نميكنه به جز ميانگين سني افراد…
ولي با اين همه نشستن رو نيمكت هاي قديمي و نگاه كردن به محيطي كه زماني خيلي از بزرگان علم و هنر و ادب توش بودن حس و تجربه جالبيه…
اتفاقا يادمه يكي دو ماه پيش ا. هم كه با يك سري از دوستاش رفته بودن كه تحقيقشون رو در تعطيلات تابستان به استادشون بدن تو دانشگاه تهران، اومد همين حس رو داشت و متعجب بود كه دوستاش برخلاف اون از ساختمان هاي قديمي دانشگاه خوششون نيومده بود!!!…
به نظرم حداقل بر دانشجوها واجبه كه براي يك بار هم كه شده از اولين دانشگاه ايران بازديد كنن…

پ.ن.:
آخر مهر بايد نتيجه درس سمينار رو ارائه بدم و همچنان درگيرم و شلوغ!!!…

پنجشنبه ٩ شهريورماه ١٣٩١

اين روزها شلوغم (Busy) !!!…

يكشنبه ٧ خردادماه ١٣٩١

چند روز قبل از عيد بود كه تو شركت به بهانه ناهار آخر سال همه جمع شده بوديم و چون مهموني هم از خارج شركت اومده بود همه داشتن مجددا خودشون رو معرفي ميكردن كه تازه عده اي از افراد شركت از جمله دكتر ذ. (رييس هيئت مديرمون) فهميدن من دارم ارشد محيط زيست ميخونم…تا قبلش فكر ميكردن من هنوز دارم همون ليسانس رو تموم ميكنم!!!؛))… بعد از اين ماجرا و تقريبا يك ماه پيش بود كه از شركت زنگ زدن كه آقاي دكتر ذ. باهتون كار داره و كار از اين قرار بود كه شركت يك سري پروپوزال زيست محيطي داشت و دكتر هم كه فهميده بود من دارم ارشد ميخونم گفت كه بيا اينا رو پيگيري كن و بعد از يكي دو هفته كه اون كارها تموم شد، بهم گفت كه كلا بيا دفتر پايين كه با هم كار كنيم و الان يك هفته اي هست كه جابجا شدم…البته اين جابجايي مزايا و معايبي داره…مثلا اينكه ديگه به چشم دانشجو به آدم نگاه نميكنن و به تبع اون انتظارات بيشتري هست…كار تو اين واحد تقريبا از فاز طراحي خارج ميشه و بيشتر اجراييه…تجربه خوبي خواهد بود، فقط ديگه مثل واحد مديريت خيلي آزاد نيستم كه هر وقت بخوام برم و بيام كه البته حس بيشتري از كار كردن به آدم ميده…
اين مدت هم هي نميشد بنويسم اينارو چون كارهاي دانشگاه هم زياد شده…حتي شب ها تو خونه كامپيوتر رو كمتر روشن ميكنم و فقط ايميلم رو با گوشي چك ميكنم…
سه شنبه هفته پيش هم رفتم كتابخونه ملي با ب. ثبت نام كردم كه بريم اونجا كارهاي پايان نامه رو انجام بديم…پنجشنبه هم يه سر رفتم و چندتا از بچه هاي دبيرستان رو اونجا ديدم…جو خوبي داره، حس درس خوندن به آدم دست ميده و خوشت مياد كه از وقتت استفاده مفيد ميكني!!!:)…

پ.ن.:
امروز واسه اين دارم اينا رو مينويسم كه اومدم راه آهن و منتظرم تا مامان بياد و ديدم بهترين استفاده از وقت الان نوشتنه…
از شنيدن دوباره اخبار معلومه كه يه نيم ساعتي هست كه اينجام و جالب اينه كه تو اين نيم ساعت كه تو ماشين كنار خيابون وايسادم، يه آقايي اونور خيابون وايساده و هر موتوري كه بدون كلاه رد ميشه، داد ميزنه موتور نرو، ميگيرن!!!…نميدونم چند وقته اينجا وايساده ولي حس همدليش تو فرار از قانون جالبه!!!…

سه شنبه ٥ ارديبهشت ماه ١٣٩١

كسري مدرسه رو شروع كرده، داره ٧ سالش ميشه و تو اين يه هفته كه رفته مدرسه ديگه تقريبا سخت ميشه باهش فارسي صحبت كرد:)…به جز استعداد بچه ها در يادگيري زبان، اينكه هرچي رو نميدونن راحت ميپرسن هم فك كنم از دلايل پيشرفتشون هست…امروز يك ساعت باهش حرف زدم تقريبا و واقعا لذت بردم:)…خيلي خيلي لذتبخشه همصحبتي با بچه ها!!!:)…
عازم سفر شدم و متاسفانه بيشتر نتونستم حرف بزنم باهش، الان هم كه اين پست منتشر ميشه تو جاده هستم؛)…برگردم سفرنامه رو مينويسم؛)…

شنبه ١٢ فروردين ماه ١٣٩١

اول از همه سال نو مبارك…
تو اين تعطيلات عيدي ز. اومده بود ايران ولي خب چون عيد بود و مسافرت بوديم اكثرا، خيلي كم ديديمش و امروز صبح هم كه دوباره برگشت و تا اين لحظه دليور نشده هنوز!!!…ايشالا كه زودتر برسه، پروازش ٧ ساعت تاخير داشت و فك كنم به پرواز دوم نرسيده!!!:o…
امروز هم كه ساعت ٨:٣٠ تا ٩:٣٠ بعدازظهر ساعت زمين هست و الان در تاريكي نشستم و دارم اين متن رو با گوشي مي نويسم تا بعد از تموم شدن اين ساعت خاموشي آپلودش كنم…در روزهايي كه غذا گرم كردن هم با برق انجام ميگيره، سخته زندگي بدون الكتريسيته!!!…مطمئناً اگر تنها نبودم سخت ميشد خونه رو خاموش نگه داشت!!!…همين الان هم فك مي كنم استفاده از گوشي شارژ شده با برق نوعي زيرآبي محسوب ميشه!!!د:…ولي خب واقعا سرگرم موندن بدون اسباب الكتريكي يه جورايي وحشتناكه…حتي برج ميلاد هم كه قرار بود خاموش شه، كامل خاموش نشده، يعني اگه كسي قبل از ساعت ٨:٣٠ به برج توجه نميكرد، بعدش متوجه خاموشي نميشه!!!… به هر حال در تاريكي بيشتر ميشه به زمين فكر كرد و محيط زيستي بود!!!…

پ.ن.:
فردا هم كه سيزده بدر هست و روز طبيعت!!!…تقارن جالبيه!!!…

شنبه ٢٧ اسفندماه ١٣٩٠

شنبه آخر سال هست و زمان بيكاري!!!:)…
اومدم شركت كه مفيد باشه ولي خب كار خاصي نيست و كارها هفته پيش تموم شده تقريبا!!!…الان اينو دارم مينويسم، احتمالا يه كاري پيش مياد تا هفت شب ميمونم شركت!!!د:…
ز. اومده ايران ديروز صبح و امشب با بچه ها ميريم ببينيمش…اواسط تعطيلات برميگرده و ممكنه تا دفعه بعدي كه بياد نبينمش!!!:(…
سرعت اينترنتم كه داغونه…